معنی کلمه auferlegen به فارسی / دیکشنری آلمانی

معنی کلمه auferlegen به فارسی

  • [1] تحمیل کردن
  • [2] مجبور کردن
  • [3] مقرر کردن
  • [4] موظف کردن

  • Jede Sekunde missachten wir die Gesetze, die uns von einer höhren Macht auferlegt wurden.
    ما هر ثانیه قوانینی را نقض می‌کنیم که برای ما از قدرتی بالاتر مقرر شده‌اند.

ویدیو های کوتاه برای بهتر کردن Wortschatz